محمدمهدي مامان و بابامحمدمهدي مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ياس دونه

علت تاخيراين مدتمون

1393/4/11 17:36
نویسنده : سعيده
1,055 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماماني ببخشيد خيلي وقته نيومدم برات بنويسم ولي خب چيكارميشه كرد آخه تواين مدت سرم خيلي شلوغ بود اسباب كشي داشتيم ومنم دست تنهاتقريبا از آخرين مطلبي كه برات نوشتم شروع كردم به شستن وبسته بندي كردن وسايل باهمه ي سختيا (هم نگهداري شما تاج سرم وهم جمع وجوركردن )ولي بازم تونستم ولي ازبابتي خوب شد برام 4كيلوكم كردم خندونک.بااينكه همه بهم ميگفتن حداقل همه چي رونشور لي من نتونستم تا لحاف مهمونام هم شستم ،خلاصه به هرمكافاتي بود تموم شد1روزقبل اسباب كشي هم عزيزجون و خاله جون اومدن پيشمون درسته كاري نمونده بود ولي خيلي خوب شداومدن خاله جون كه همش شمارونگه داشته بد ومنم كارام و ميكردم خلاصه جمعه 30 خرداداسباب كشي كرديم واومديم خونه ي جديد.

تواون گيرودارنوبت تست شنوايي سنجي مرحله دوم شماهم بود 27 م خردادكه با،بابايي برديمت گفته بودن 2ساعت قبلش نه بهت شيربدم نه بخوابونمت كه به چه مصيبتي شمارو نگه داشتم ديگه هم گرسنه بودي هم خوابت ميومددورت بگردم عزيزدلم هي ميخواست خوابت بگيره صدات ميكردم محمدمهدي مامان چشات و به زوربازميكردي و نگام ميكردي خلاصه رفتيم اونجا بهت داروي خواب آوردادن تا عميق بخوابي تا كارشون و انجام بدن حالاشما بجاي اينكه بخوابي همون خوابي هم كه داشتي ازسرت پريد ديگه من دستات و سرت و محكم نگه داشتم كه خانوم دكتر كارش و انجام بده حالاآخركارشماخوابت برد انقدرخنديديم كه نگوخداروشكرهمه چي خوب بود و مشكلي نداشتي قربونت برم بعداينكه خانوم دكترسيمهاروجداكردچسباش موندروسرت چسبهاي محكمي بودن كه گفتن اگه اينطوري بكنيد پوست بچه كنده ميشه بايدببريدش حموم تاآب بخوره خودش كنده بشه حالاماهم شماروهمونطوري آورديم بيرون مردم يه نگاهي ميكردن گفتم الان باخودشون ميگن الهي بچشون مشكل دارهها خدايي نكرده توراه رفتيم برات كلاه بگيريم اونجا ميخواستيم روسرت امتحان كنيم خانومه فروشنده ميگه ايناچيه روسرش بابايي هم كه شوخ برگشته ميگه ايناروچسبونديم وصل كنيم به كلاش نيوفته خندهخلاصه كلاهت و گرفتيم و اومديم بيرون بابايي گفت سعيده بريم يه چيزي بخوريم گشنمونه گفتم بابابچه اينطوري مردم دارن يطوري نگاه ميكنن گفت بيخود خب خودمون كه ميدونيم بچمون سالمه پس هركي هرچي ميخوادبگه تازه بهترپسرمون چشم نميخوره منم قبول كردم همين كه واردفست فودشديم نميدونم بخاطرداروبودچي بود گلاب به روتون بالاآوردي روم همه جام كثيف شد ازحرصم كم مونده بودگريه كنم niniweblog.comهيچي ديگه لباساي شماروعوض كردم ودادم بغل بابايي خودم رفتم روشويي چادرم و شستم و يكم باخشك كن دست آبش و گرفتم و همونطوري سرم كردم خودش هم هرطرف هم كولر داشتم يخ ميزدم.

به بابايي گفتم بگيرببريم خونه بگيريم اون بنده خداهم ميگه پس چادرم خشك گفت خب همينجابخوريم ديگه تابرسيم خونه از دهن ميوفته منم ديگه چيزي نگفتم همين خواستيم غذابخوريم شماشروع كردي به گريه كردن كه همون جا يكي ازپرسنل فست فوداومدگفت ميشه من پسرتون و نگه دارم هم شماغذاتون و ميخوريد هم من باهاش بازي ميكنم ماهم قبول كرديم دستش دردنكنه اون نگه داشت ماراحت غذامون و خورديم بعداينكه اومديم بيرون دست بابايي خوردبه چادرم گفت توچراانقدرخيسي گفتم خب شستم ديگه خيلي ناراحت شدهي ميگفت اگه سرمابخوري چي منم ميگفتم هيچي نميشه انشالله.

بعدش هم كه وقت واكسن 4ماهگيت بودكه نبردمت گفتم بعداسباب كشي ببرمت كه هفته ي گذشته روزدوشنبه 1تيربدمت مركزبهداشت اونجا قدووزنت هم اندازه كردن خانومه ميگه خيلي چاقه برداشته برات آزمايش قندخون و چربي خون نوشته منم اومدم زنگ زدم دكترخودت ازش پرسيدم ببرم گفت نه نبريشا لازم نكرده .

هفته ي پيش هم ديدم سينه ت خس خس ميكنه بردمت دكتر كه بهت دارو داد گفت 6روزديگه بيارش ببينم خوب شده يا نه كه ديروز بردمت معاينه كرد گفت هنوز خوب نشدي داروهات وعوض كرد گفت اگه تا هفته ي بعد خوب نشي بايد ازسينه ت عكس بگيرن شايدهم بستريت كنن دورت بگردم زودي خوب شومن نميخوام اذيتت كنن خيلي نگرانتم انشالله تا هفته ي ديگه خوب ميشي و نيازي به عكس و بستري نداشته باشي.

راستي تاج سرم 4ماهگيت كه تموم شد دكترگفت بهت فرني بدم بعد1هفته حريره بادوم و شروع كنم از هفته ي سوم سوپ،هفته ي اول فرني رو خوب خوردي و دوست داري ولي نميدونم چرا ازديروز كه دارم بهت حريره بادوم ميدم نميخوري بادوماش كه مياد دهنت دوست نداري و عق ميزني ،من فداي پسرگلم بشم كه بزرگ شده و داره غذاميخوره.

از شيطنتات هم كه همش دستات و ميخوري وازخودت صداهايي درمياري صبحها بيدارميشي گريه نميكني همش آغون آغون ميكني منم ازخواب بيدارميشم ازبغل تختت كه كنار تخت ماست نگات ميكنم و ميگم سلام مامان صبحت بخير توهم شروع ميكني ميخندي دورت بگردم .

شباخودت خوب ميخوابي ولي تاخودصبح نميزاري من بخوابم حتما ميگي چطوري هيچي فقط توخواب تاخودصبح پاهات و ميكوبي به تختت و ليز ميخوري ميايي پايين تخت خودت هم توخواب نق ميزني كه بيايد من و بزاريد روبالشم و جام و درست كنيد خلاصه هر10 دقيقه 1بار پاميشم و جات و درست ميكنم شيطون بلاي مامان .

بابايي رو خيلي دوست داري همين كه مياد نگاش ميكني و ميخندي تازه كلي هم با،بابايي جوري بابايي باهات كه حرف ميزنه شماهم سرصحبت و باهاش باز ميكني به زبون خودت حرف ميزني، تازگي ها هم گاهي بلند بلندميخندي به قول دوستم از سايلنت دراومديد .

تواون چندروزي كه خاله جون و عزيزجون پيشمون بودن خيلي به خاله جون وابسته شدي بطوري كه وقتي رفتن تا 2شب اصلا نميخوابيدي و بايد 1ساعت ميگردونديمت تا خوابت ببره الانم وقتي صداي خاله جون از پشت تلفن ميشنوي ميخندي و بازبون خودت يه چيزايي بهش ميگي اونم كه اونورضعف ميكنه برات.

براامروز بسه ديگه ماماني بازم ميام برات مينويسم تااين متن و بنويسم پدرم دراومدازصبح هي ميخوام بنويسم شماشيطون بلا نميزاري كه .

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (4)

niloofar
12 تیر 93 0:49
عزیزمممم دیگه امیرمهدی جون مرد شده غذا میخوره. روز خیلی پرحادثه ای رو گذروندی ولی خدارو شکر که همه آزمایشها رو دادین و پسر گلت سالم و سلامته. خدا حفظش کنه
سعيده
پاسخ
بله ديگه خاله جون مردي شدم براخودم اوه اوه چه روزي هم بود اون روز
بابا و مامان
12 تیر 93 17:22
سلام عزیزم خدا راشکر که همه چیز خوبه خسته نباشی عزیز دلم فدای پسری ناز و گل
سعيده
پاسخ
ممنون مهربونم
مامان نغمه
15 تیر 93 8:41
ماشاالله خاله غذا هم می خوری... ایشالا که همیشه تنت سلامت باشه عزیزم
سعيده
پاسخ
بله ديگه خاله جون ممنون خاله مهربون
مامان فرشته
17 تیر 93 4:54
سلام سعیده جون خوبین عزیزم. هزار ماشالله محمدمهدی جون دیگه برا خودش آقایی شده. راستی سعیده جون کاش عکس هم میزاشتی دلم برا گل پسری تنگ شده
سعيده
پاسخ
ممنون عزيزم لطف داري چشم دراولين فرصت عكس هم ميزارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ياس دونه می باشد