عموعلي ومحمدمهدي
سلام عشق مامان الهي من دورت بگردم كه انقدرخواستني هستي كه همه عاشقت ميشن .
هفته ي پيش بودكه تازه 2روزبوداسباب كشي كرده بوديم كه عموعلي تماس گرفت كه توراهيم و داريم مياييم خونتون چون ديروقت بود من ديگه نميتونستم شام درست كنم براهمين به بابايي گفتم شمابرو كباب بگيرمنم برنج ميزارم كه باباهم قبول كرد ساعت تقريبا 9شب بودرسيدن خونمون عموعلي وزن عموسميه و 2تادختراي گلش ترنم و تبسم،عموعلي چون ازعيدشمارونديده بود وقتي شماروديدكه چقدربزرگ شدي وخوردني ديگه نميدونست چيكاركنه انقدرقربون صدقه ات رفت كه نگو برات صدقه هم دراومد (البته بماندكه زن عمو زيرچشمي چه نگاههايي كه به عموت نميكرد)البته شماهم اون شب فقط خواب بودي اخه شماهميشه ساعت 9_9،30ميخوابي خلاصه اون شب گذشت و عمواينا رفتن خونشون .
ديروز موقع افطاربودكه ديديم بازم عموتماس گرفت كه الان پشت درم دروبازكنيد من و ميگي قيافم اينطوري شده بودآخه افطاربه اندازه ي خودم و بابايي گذاشته بودم براهمين وگرنه من مهمون ودوست دارم خلاصه درو بازكرديم ديديم نه تنها اومده ،اومد افطاركرديم و شماهم خواب بودي كه بعدش بيدارشدي عموعلي انقدر باهات بازي كردوقربون صدقه ات رفت البته دوراز چشم زن عمو بازم برات صدقه دراومدبعديه 2ساعتي نشست شماهم ديشب اصلا نميخوابيدي و فقط دلبري ميكردي همش ميخنديدي و صداهاي مخصوص خودت و درمياوردي اونم داشت ضعف ميكردديگه وقتي ميخواست بره اومده بودنشسته بودبالاسرت همش نگات ميكردآخرش هم چشاش پراشك شده ميگه من نميتونم ازش جداشم پاهام نميادبرم چيكاركنم خب گفتيم بمون شب و كه گفت نميتونم صبح بايد برم سركارولي اگه ناراحت نميشيد فرداشب هم بيام محمدمهدي روببينم كه گفتيم نه چراناراحت بشيم آخه خونه ي خودتون شماخودتون ديرله دير مياييدبعدش با باكلي ناراحتي خداحافظي كرد ورفت حالا قرارشده امشب هم بياد خونمون خداييش عموت خيلي مهربونه پسرم قدراين عموروبايد دونست .
البته اينم بگما عشق مامان تنها عمونيست كه عاشقت شده هركي شماروميبينه عاشقت ميشه ازبس مهربون و خوش خنده اي قربونت برم
اينم از ماجراي عموعلي ومحمدمهدي تاج سرم