مروری برخاطرات روزهای قبل ۱
سلام عزیزمادر خوبی قربونت برم من امروزاومدم یکم ارروزهای که درکنارهم گذروندیمبنویسم .
عشقم ماه بعد باید تولد۴سالگیت بگیریم ومن هنوز نمیتونم باورکنم که ۴ ساله که اومدی توزندگیمون شادی رو به من وبابایی هدیه دادی.خب برگردیم به۲سال پیش به زمانی که دیگه ننوشتم برات عزیز دل مامان جونم برات بگه که حرف زدنت خوب بود زود تونستی حرف بزنی و شیرین زبونی کنی الهی من فدای اون زبون ریختنات بشم ولی تو اه رفتن تنبل بودی یعنی تا۱۸ماهگیت راه نمیرفتی از چاردست وپا رفتن هم که اصلا خبری نشد البته مدل مخصوص خودت وداشتی میشستی خودتوبه جلو میکشیدی که این و حرکت کردنت باعث غش وضعف خیلیا میشد درمورد شیطنتات بگم اصلا بچه ی شیطونی نبودی ونیستی کلا آرومی قربونت برم .
حالا بریم سراغ خاطره ازشیر گرفتنت :چون من کلا ۶ماه تونستم بهت شیر خودم وبدم بعدش شما عجیب وابسته شیر خشک وبعدش شیر گاو شدی درحدی که چیز دیگه ای نمیخوردی همش شیشه شیرت دستت بود تااینکه بعد تولد۲سالگیت هرکاری کردم نتونستم شیشه روازت بگیرم این شده بود برام یه غصه تااینکه یروز توآشپزخونه شیر ریختم تو شیشه وداشتم درش و میبستم که اصلا چفت نمیشد باخودم شروع کردم به غرزدن که خیلی ازت خوشم میاد الان هم بابسته نشدنت اعصابم وخورد کن خلاصه بعداینکه درش ودرست کردم اومدم دیدم دراز کشیدی روتختت تا خواستم شیشه رو بدم دستت گفتی نمیخوام مامان شیشه اخ تورو اذیت کرد بعدش بغلم کردی منم اولش توشک بودم ولی بعدش از خوشحالی وحس خوبی که توبهم دادی بغلت کرده بودم گریه میکردم یعنی عزیز دل مادر بابت درک بالات تواون سن متعجب مونده بودم ولی دیگه خداروشکر همون شد دیگه اصلا به شیشه دست نزدی و بالیوان میخوردی .
نورعین مادر براامروز کافیه بقیه ش بعدا میام برات مینویسم
اینوبدون عمرم تا بی نهایت عاشقتم ونفسم به نفست بنده عزیزجانم اینم یه عکس یهویی ازشماهمین الان