عموعلي ومحمدمهدي
سلام عشق مامان الهي من دورت بگردم كه انقدرخواستني هستي كه همه عاشقت ميشن . هفته ي پيش بودكه تازه 2روزبوداسباب كشي كرده بوديم كه عموعلي تماس گرفت كه توراهيم و داريم مياييم خونتون چون ديروقت بود من ديگه نميتونستم شام درست كنم براهمين به بابايي گفتم شمابرو كباب بگيرمنم برنج ميزارم كه باباهم قبول كرد ساعت تقريبا 9شب بودرسيدن خونمون عموعلي وزن عموسميه و 2تادختراي گلش ترنم و تبسم،عموعلي چون ازعيدشمارونديده بود وقتي شماروديدكه چقدربزرگ شدي وخوردني ديگه نميدونست چيكاركنه انقدرقربون صدقه ات رفت كه نگو برات صدقه هم دراومد ( البته بماندكه زن عمو زيرچشمي چه نگاههايي كه به عموت نميكرد )البته شماهم اون شب فقط خواب بودي اخه شماهميشه ساعت 9_9،30ميخوا...
نویسنده :
سعيده
6:22